جدول جو
جدول جو

معنی تنبیه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تنبیه کردن
(اِ تِ جُ تَ)
چوب زدن و کتک زدن و سیاست کردن. (ناظم الاطباء) ، آگاه کردن. (ناظم الاطباء).
- تنبیه و تأکید کردن، باربار و بسختی نصیحت کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تنبیه کردن
بیدار کردن بیداراندن آگاهاندن، ادب کردن، گوشمالی توجیدن بیدار کردنهوشیار ساختن، آگاه کردن، گوشمال دادن مجازات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تنبیه کردن
مجازات کردن، گوشمالی دادن، تادیب کردن، توبیخ کردن، آگاه ساختن، واقف کردن، متنبه ساختن، بیدار کردن، هشیار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبیه کردن
لمعاقبةً
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تنبیه کردن
Castigate, Chasten
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تنبیه کردن
châtier
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تنبیه کردن
наказывать
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به روسی
تنبیه کردن
bestrafen, züchtigen
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تنبیه کردن
карати , карати
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تنبیه کردن
karać
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تنبیه کردن
惩罚
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تنبیه کردن
castigar
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تنبیه کردن
punire
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تنبیه کردن
castigar
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تنبیه کردن
straffen
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تنبیه کردن
ลงโทษ , ลงโทษ
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تنبیه کردن
سزا دینا , سزا دینا
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به اردو
تنبیه کردن
শাস্তি দেওয়া , শাস্তি দেওয়া
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تنبیه کردن
kuadhibu
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تنبیه کردن
cezalandırmak
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تنبیه کردن
罰する
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تنبیه کردن
להעניש , להעניש
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تنبیه کردن
दंडित करना , सजा देना
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به هندی
تنبیه کردن
menghukum
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تنبیه کردن
처벌하다 , 처벌하다
تصویری از تنبیه کردن
تصویر تنبیه کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ گُ تَ)
پاک و پاکیزه و صاف کردن. (ناظم الاطباء) :
سبح ﷲ هست اشتابشان
تنقیۀ تن می کند ازبهر جان.
مولوی.
رجوع به تنقیه شود، مسهل خوردن و اماله کردن. (ناظم الاطباء). حقنه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وارد کردن داروهای مایع و مخصوص در داخل رودۀ بزرگ از راه مقعد جهت پاک کردن روده از پلیدی و غایط دیرمانده و فسادانگیز. و رجوع به تنقیه شود، لاروبی کردن قنات جهت باز شدن چشمه های آب و سهل گردیدن جریان آن. رجوع به تنقیۀ قنات شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ تَ / نَ تَ)
چیزی را به چیزی شبیه و مانند کردن. (ناظم الاطباء) : و حکما تن مردم را تشبیه کرده اند به خانه ای که اندر آن خانه مردی و خوکی و شیری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 96). تا بدان حد که سلاطین روزگار را در نیکوکاری بدو تشبیه کنند. (کلیله و دمنه).
تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
کاین مدح آفتاب به تعظیم شأن تست.
سعدی.
تا کرده ام به روی تو تشبیه ماه و خور
دارم ز روی تو همه دم انفعالها.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
تشبیه توان کرد به صحن چمنش
لیکن چو نظر کنی در اینجا سخن است.
ملا نصیرای همدانی (از آنندراج).
و رجوع به تشبیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شُ تَ)
آماده کردن و آراستن. (ناظم الاطباء). آراستن لشکر. آرایش جنگی. آماده کردن لشکر و سامان آن را:
بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری
اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه.
منوچهری.
بازآمدند تا آن صحرا... و پیاده و سوارۀ خود تعبیه کرد ومیمنه و میسره و قلب و جناحها... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). اکنون یا ظفر ما را باشد یا به شمشیر کشته شویم و تعبیه کردند و هر یکی از ایشان پادشاه زاده ای بود که به مردانگی مثل نداشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 96).
سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد
کمین گشاد ز هر جانبی طلیعۀ داد.
مسعودسعد.
لشکری تعبیه کنی که به جنگ
کوه صحرا کنی و صحرا غار.
مسعودسعد.
، حیله کردن. فریفتن. بکار بردن حیله و فریب در کسی: حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی بفریفتند بفرمان سلطان و تعبیه ها کردند تا بر وی مشرف باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). قاید منچوق را تعبیه کرده و از وی بازاری ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334)، مقرر نمودن و نصب کردن و محکم نمودن. (ناظم الاطباء). جای دادن. قرار دادن. متمکن کردن. استوار کردن: و درست آن است که... مادۀ او (دندان) اندر استخوانها که دندان از وی برآید تعبیه کرده ست و آماده نهاده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
در جسم خاک تعبیه کرده است باد و روح
گویی که بادچون دم عیسی مریم است.
انوری (از آنندراج).
پس روزی قرصی چند ساخت و پلپل و سپندان در آن تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 192). و هر کس که به کاشان... رسیده باشد... داند که علوهمت... تاچه حد بوده است و بر قدرت باری تعالی استدلال کند که جهانی در جوانی و عالمی در عالمی و بهشتی در سرشتی... تعبیه تواند کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 22).
در تنش جست و یافت آن دو گهر
تعبیه کرده در میان کمر.
نظامی.
چون بلیناس به بلاد جبل رسید به شهر قم طلسمی از بهر دزدی کردن تعبیه کرد. (تاریخ قم ص 87). و رجوع به تعبیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطبیق کردن
تصویر تطبیق کردن
برابر کردن دو چیز با هم مطابق ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدبیر کردن
تصویر تدبیر کردن
چاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیه کردن
تصویر تخلیه کردن
خالی کردن وا گذاشتن: (خانه را تخلیه کرد)، خالی و ترک کردن قوای نظامی ناحیه یا شهری را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربیت کردن
تصویر تربیت کردن
فرهوختن پروردن فراهیختن هختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبیه کردن
تصویر تشبیه کردن
همانند کردن چیزی را بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسبیح کردن
تصویر تسبیح کردن
بپاکی یاد کردن خدای را، سبحان الله گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربیت کردن
تصویر تربیت کردن
پرورش دادن، فرهیختن
فرهنگ واژه فارسی سره