پاک و پاکیزه و صاف کردن. (ناظم الاطباء) : سبح ﷲ هست اشتابشان تنقیۀ تن می کند ازبهر جان. مولوی. رجوع به تنقیه شود، مسهل خوردن و اماله کردن. (ناظم الاطباء). حقنه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وارد کردن داروهای مایع و مخصوص در داخل رودۀ بزرگ از راه مقعد جهت پاک کردن روده از پلیدی و غایط دیرمانده و فسادانگیز. و رجوع به تنقیه شود، لاروبی کردن قنات جهت باز شدن چشمه های آب و سهل گردیدن جریان آن. رجوع به تنقیۀ قنات شود
پاک و پاکیزه و صاف کردن. (ناظم الاطباء) : سبح ﷲ هست اشتابشان تنقیۀ تن می کند ازبهر جان. مولوی. رجوع به تنقیه شود، مسهل خوردن و اماله کردن. (ناظم الاطباء). حقنه کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). وارد کردن داروهای مایع و مخصوص در داخل رودۀ بزرگ از راه مقعد جهت پاک کردن روده از پلیدی و غایط دیرمانده و فسادانگیز. و رجوع به تنقیه شود، لاروبی کردن قنات جهت باز شدن چشمه های آب و سهل گردیدن جریان آن. رجوع به تنقیۀ قنات شود
چیزی را به چیزی شبیه و مانند کردن. (ناظم الاطباء) : و حکما تن مردم را تشبیه کرده اند به خانه ای که اندر آن خانه مردی و خوکی و شیری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 96). تا بدان حد که سلاطین روزگار را در نیکوکاری بدو تشبیه کنند. (کلیله و دمنه). تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب به تعظیم شأن تست. سعدی. تا کرده ام به روی تو تشبیه ماه و خور دارم ز روی تو همه دم انفعالها. اسیر لاهیجی (از آنندراج). تشبیه توان کرد به صحن چمنش لیکن چو نظر کنی در اینجا سخن است. ملا نصیرای همدانی (از آنندراج). و رجوع به تشبیه شود
چیزی را به چیزی شبیه و مانند کردن. (ناظم الاطباء) : و حکما تن مردم را تشبیه کرده اند به خانه ای که اندر آن خانه مردی و خوکی و شیری باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 96). تا بدان حد که سلاطین روزگار را در نیکوکاری بدو تشبیه کنند. (کلیله و دمنه). تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب کاین مدح آفتاب به تعظیم شأن تست. سعدی. تا کرده ام به روی تو تشبیه ماه و خور دارم ز روی تو همه دم انفعالها. اسیر لاهیجی (از آنندراج). تشبیه توان کرد به صحن چمنش لیکن چو نظر کنی در اینجا سخن است. ملا نصیرای همدانی (از آنندراج). و رجوع به تشبیه شود
آماده کردن و آراستن. (ناظم الاطباء). آراستن لشکر. آرایش جنگی. آماده کردن لشکر و سامان آن را: بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه. منوچهری. بازآمدند تا آن صحرا... و پیاده و سوارۀ خود تعبیه کرد ومیمنه و میسره و قلب و جناحها... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). اکنون یا ظفر ما را باشد یا به شمشیر کشته شویم و تعبیه کردند و هر یکی از ایشان پادشاه زاده ای بود که به مردانگی مثل نداشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 96). سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد کمین گشاد ز هر جانبی طلیعۀ داد. مسعودسعد. لشکری تعبیه کنی که به جنگ کوه صحرا کنی و صحرا غار. مسعودسعد. ، حیله کردن. فریفتن. بکار بردن حیله و فریب در کسی: حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی بفریفتند بفرمان سلطان و تعبیه ها کردند تا بر وی مشرف باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). قاید منچوق را تعبیه کرده و از وی بازاری ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334)، مقرر نمودن و نصب کردن و محکم نمودن. (ناظم الاطباء). جای دادن. قرار دادن. متمکن کردن. استوار کردن: و درست آن است که... مادۀ او (دندان) اندر استخوانها که دندان از وی برآید تعبیه کرده ست و آماده نهاده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در جسم خاک تعبیه کرده است باد و روح گویی که بادچون دم عیسی مریم است. انوری (از آنندراج). پس روزی قرصی چند ساخت و پلپل و سپندان در آن تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 192). و هر کس که به کاشان... رسیده باشد... داند که علوهمت... تاچه حد بوده است و بر قدرت باری تعالی استدلال کند که جهانی در جوانی و عالمی در عالمی و بهشتی در سرشتی... تعبیه تواند کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 22). در تنش جست و یافت آن دو گهر تعبیه کرده در میان کمر. نظامی. چون بلیناس به بلاد جبل رسید به شهر قم طلسمی از بهر دزدی کردن تعبیه کرد. (تاریخ قم ص 87). و رجوع به تعبیه شود
آماده کردن و آراستن. (ناظم الاطباء). آراستن لشکر. آرایش جنگی. آماده کردن لشکر و سامان آن را: بامدادان حرب غم را تعبیه کن لشکری اختیارش بر طلایه افتخارش بر بنه. منوچهری. بازآمدند تا آن صحرا... و پیاده و سوارۀ خود تعبیه کرد ومیمنه و میسره و قلب و جناحها... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 435). اکنون یا ظفر ما را باشد یا به شمشیر کشته شویم و تعبیه کردند و هر یکی از ایشان پادشاه زاده ای بود که به مردانگی مثل نداشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 96). سپاه حق را چون دولت تو تعبیه کرد کمین گشاد ز هر جانبی طلیعۀ داد. مسعودسعد. لشکری تعبیه کنی که به جنگ کوه صحرا کنی و صحرا غار. مسعودسعد. ، حیله کردن. فریفتن. بکار بردن حیله و فریب در کسی: حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزندان داشتی بفریفتند بفرمان سلطان و تعبیه ها کردند تا بر وی مشرف باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250). قاید منچوق را تعبیه کرده و از وی بازاری ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334)، مقرر نمودن و نصب کردن و محکم نمودن. (ناظم الاطباء). جای دادن. قرار دادن. متمکن کردن. استوار کردن: و درست آن است که... مادۀ او (دندان) اندر استخوانها که دندان از وی برآید تعبیه کرده ست و آماده نهاده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). در جسم خاک تعبیه کرده است باد و روح گویی که بادچون دم عیسی مریم است. انوری (از آنندراج). پس روزی قرصی چند ساخت و پلپل و سپندان در آن تعبیه کرد. (سندبادنامه ص 192). و هر کس که به کاشان... رسیده باشد... داند که علوهمت... تاچه حد بوده است و بر قدرت باری تعالی استدلال کند که جهانی در جوانی و عالمی در عالمی و بهشتی در سرشتی... تعبیه تواند کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ اول تهران ص 22). در تنش جست و یافت آن دو گهر تعبیه کرده در میان کمر. نظامی. چون بلیناس به بلاد جبل رسید به شهر قم طلسمی از بهر دزدی کردن تعبیه کرد. (تاریخ قم ص 87). و رجوع به تعبیه شود